جدول جو
جدول جو

معنی دار سر - جستجوی لغت در جدول جو

دار سر
نام مرتعی بین راه آلاشت و لفور، روی درخت، بالای درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داربست
تصویر داربست
چوب بندی، چوب بست، چوب هایی که زیر درخت انگور برپا کنند و شاخه های تاک را روی آن بیندازند، داربند
فرهنگ فارسی عمید
(جِ سَ)
بزرگ. گرامی سرور. ارجمند:
چو تخت آرای شد طرف کلاهش
ز شادی تاج سر میخواند شاهش.
نظامی.
از پی آن گشت فلک تاج سر.
نظامی.
، تاج سر بودن. بزرگ و مافوق و سرور بودن:
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن
که زیب تخت و سزاوار ملک و تاج سری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاحی در بازی آس. اصطلاح بازی ورق. چارصورت از قبیل چار شاه و چار بی بی و چار سرباز و چار آس، چار ورق ده خال. چار لکات
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
دهی از دهستان آختاچی بوکان، بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در دوازده هزارگزی باختر راه شوسۀ بوکان به میان دوآب. کوهستانی. معتدل و هوای آن سالم است، 467 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ)
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کِ سَ)
فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
داربند. چفتی که تاک و کدو بر آن اندازند تا پهن شود و خوشه ها بدان آویزند. (آنندراج) ، چوبی چند که معماران بالای آن نشسته، کار میکنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
دارالضرب. ضرابخانه. میخکده:
مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
لیک او رسوا شود در دارضرب.
مولوی. رجوع به دارالضرب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ رَ)
محله ای در مشرق شهر بغداد، بالای بازار یحیی. فرج نام یکی از غلامان حمدونه بنت غضیض است که از کنیزکان رشید بوده و از او فرزندی آورده است. دار فرج از بناهای استوار کرانۀ دجله بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه خیالات فاسد و اندیشه های تباه در سر داشته باشد. (آنندراج) ، نعت است مر کسی را که صاحب خیالات فاسد میباشد. چون: ’آدم خام سر چنین کند’
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزارگزی جنوب رودسر. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد وآب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است و دارای 30 تن سکنه میباشد. شغل اهالی گله داری است و زمستان ها به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ سَ)
خارشی است که در سر پیدا میشود چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. صوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ سُ)
بهشت. رجوع به دارالسرور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاج سر
تصویر تاج سر
بزرگ، گرامی، سرور
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از اداره دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان زیر نظر دادستان کار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد رس
تصویر داد رس
قاصی، حاکم، کسیکه بداد ستمدیده ای برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد ور
تصویر داد ور
عادل، دادگر، دادرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربست
تصویر داربست
چوب بست، چوب بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام سر
تصویر خام سر
کسی که اندیشه های بیهوده در سر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بر
تصویر بار بر
کسی که بار را بر پشت و دوش خود حمل کند بار برنده حمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد سر
تصویر باد سر
مغرور و متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر سر
تصویر آخر سر
پایان کار سرانجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربست
تصویر داربست
((بَ))
چوب بند، چوب بست
فرهنگ فارسی معین
بار و لوازمی که از طرف دختران و زنان به خانه ی داماد حمل
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای دست، بالای شانه، واحد اندازه گیری جهت تعیین مقدار
فرهنگ گویش مازندرانی
سرباغ
فرهنگ گویش مازندرانی
دری تنگ در آغل گوسفندان که برای خروج یک به یک آنان به بیرون
فرهنگ گویش مازندرانی
روی سکو و بغل دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
مستراح، مکان مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
بافه های گندم و جوی چیده شده بر روی درخت یا نپار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن، باز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش بخاری روی تاقچه، بالای تاقچه
فرهنگ گویش مازندرانی