بزرگ. گرامی سرور. ارجمند: چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش. نظامی. از پی آن گشت فلک تاج سر. نظامی. ، تاج سر بودن. بزرگ و مافوق و سرور بودن: کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب تخت و سزاوار ملک و تاج سری. حافظ
بزرگ. گرامی سرور. ارجمند: چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش. نظامی. از پی آن گشت فلک تاج سر. نظامی. ، تاج سر بودن. بزرگ و مافوق و سرور بودن: کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب تخت و سزاوار ملک و تاج سری. حافظ
دهی از دهستان آختاچی بوکان، بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در دوازده هزارگزی باختر راه شوسۀ بوکان به میان دوآب. کوهستانی. معتدل و هوای آن سالم است، 467 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان آختاچی بوکان، بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در دوازده هزارگزی باختر راه شوسۀ بوکان به میان دوآب. کوهستانی. معتدل و هوای آن سالم است، 467 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
محله ای در مشرق شهر بغداد، بالای بازار یحیی. فرج نام یکی از غلامان حمدونه بنت غضیض است که از کنیزکان رشید بوده و از او فرزندی آورده است. دار فرج از بناهای استوار کرانۀ دجله بوده است. (از معجم البلدان)
محله ای در مشرق شهر بغداد، بالای بازار یحیی. فرج نام یکی از غلامان حمدونه بنت غضیض است که از کنیزکان رشید بوده و از او فرزندی آورده است. دار فرج از بناهای استوار کرانۀ دجله بوده است. (از معجم البلدان)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزارگزی جنوب رودسر. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد وآب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است و دارای 30 تن سکنه میباشد. شغل اهالی گله داری است و زمستان ها به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزارگزی جنوب رودسر. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد وآب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است و دارای 30 تن سکنه میباشد. شغل اهالی گله داری است و زمستان ها به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)